شب بلند استو قلندر بيدار
شب بلند استو قلندر بيدار
ديواربلند استو پاسبان هم بسيار
خنجر كشم رخنه كنم بر ديوار
ياكشته شوم ياكه ببينم رخ يار
گر يار مرا خواهدو من يارم را
دشمن سگ كيست بر هم زند كارم را
دلم با دلت یکی می شود اگر تو به پایم بمانی
صفحه اصلی | عناوین مطالب | تماس با من | پروفایل | قالب وبلاگ
شب بلند استو قلندر بيدار
ديواربلند استو پاسبان هم بسيار
خنجر كشم رخنه كنم بر ديوار
ياكشته شوم ياكه ببينم رخ يار
گر يار مرا خواهدو من يارم را
دشمن سگ كيست بر هم زند كارم را
تو را در دلبری دستی تمامست
مرا در بیدلی درد و سقامست
بجز با روی خوبت عشقبازی
حرامست و حرامست و حرامست
همه فانی و خوان وحدت تو
مدامست و مدامست و مدامست
چو چشم خود بمالم خود جز تو
کدامست و کدامست و کدامست
جهان بر روی تو از بهر روپوش
لثامست و لثامست و لثامست
به هر دم از زبان عشق بر ما
سلامست و سلامست و سلامست
ز هر ذره به گفت بیزبانی
پیامست و پیامست و پیامست
غم و شادی ما در پیش تختت
غلامست و غلامست و غلامست
اگر چه اشتر غم هست گرگین
امامست و امامست و امامست
پس آن اشتر شادی پرشیر
ختامست و ختامست و ختامست
تو را در بینی این هر دو اشتر
زمامست و زمامست و زمامست
نه آن شیری که آخر طفل جان را
فطامست و فطامست و فطامست
از آن شیری که جوی خلد از وی
نظامست و نظامست و نظامست
خمش کردم که غیرت بر دهانم
لگامست و لگامست و لگامست
تو مثل طلوع خورشید
گاهی سرخی گاهی زردی
تو مثل دوا می مونی که واسه شفای دردی
تو مثل هوا می مونی تو خودت زندگی هستی
به شراب سرخ نابی که من داده ایمستی
واسه مهربونی تو الهی که من بمیرم
تو لحظه های آخر دستای تو رو بگیرم
الهی الهی الهی الهی من بمیرم بمیرم
که شاید بیاییی دستات بگیرم ...
شعر از داش جوات
ای عشق . چقدر خوشبخت می زیستم .
آن زمان که می توانستم پیروزمندانه در برابر هیجانات تو پایداری کنم!
ولی افسوس! اکنون سیل اشک از دیده بر دامن می بارم و در چنگال قدرتت دست و پا می زنم
عمیق ترین و بهترین تعریف از عشق این است که
عشق زاییده تنهایی است
و تنهایی نیز زاییده عشق است
تنهایی بدین معنا نیست که یک فرد بیکس باشد
کسی در پیرامونش نباشد
اگر کسی پیوندی . کششی . انتظاری و نیاز پیوستگی
و اتصالی در درونش نداشته باشد تنها نیست
برعکس کسی که چنین چنین اتصالی را در درونش احساس میکند
و بعد احساس میکند که از او جدا افتاده
بریده شده و تنها مانده است
در انبوه جمعیت نیز تنهاست
کار دل در عشقبازی بندگی است
بندگی در عاشقی پایندگی است
بندهٔ فرمان و فرمان می دهیم
وین شهنشاهی ما زان بندگی است
همچو زلفش سر به پا افکنده ایم
این سرافرازی از آن افکندگی است
گر مرا بینی به غم دل شاد دار
کان غم عشق است و از فرخندگی است
مردهٔ دردیم و درمان در دل است
کشتهٔ عشقیم و عین زندگی است
سید ار جان بخشد از عشقش رواست
عاشقان را کار جان بخشندگی است
شــاه نعمــت الله ولـــی